نویسنده‌: محمّدصدیق قطبی

___________

بــیــا تــا قــدر هـمــدیــگـر بــدانــیــم

کـه تـا نــاگـه زیـکدیـگر نـمــانـیـم

کـریــمـان جـان فـدای دوسـت کردنـد

سـگـی بگـذار مـا هـم مردمـانـیم
غــرضــهــا تـیـره دارد دوســتــی را

غــرض‌‌ها را چـرا از دل نـرانـیم

گهی خوش دل شوی از من که میرم

چرا مرده‌پرست و خـصـم جـانیم

چـو بـعد مـرگ خـواهـی آشـتی کـرد

همه عمر از غمـت در امتــحانـیـم

کــنـون پـنــدار مُـردم آشــتــی کــن

کـه در تسلیم ما چون مردگانـیـم

چـو بـر گـورم بـخـواهی بـوسـه دادن

رخم را بـوسه ده کـاکنون همانیم[1]


چون بمیرم فضل تو خواهد گریست

از کرم گـَرچه زحـاجت او بــری است

بر سر گورم بسی خـواهی نـشست

خـواهد از چشـم لطیفت اشک جست

نـوحـه خواهی کـرد بـر مـحـرومـیــم

چـشم خواهی بـست از مـظـلومیـم

انـدکی زان لـطف‌‌ها اکـنـون بـکـن

حلقه‌ای در گوش من کن زین سخن

آنچـه خواهی گفت تو با خـاک مــن

بَـرفــشان بـر مُــدرِک غــمـنــاک من[2]



براستی این دو قطعه شعر که هر دو از حضرت مولانا است، شاه‌کلید دوام روابط عاطفی و محبت‌آمیزاند، برای اینکه بودنمان راقدر بدانیم باید به نبودنمان بیندیشیم برای اینکه قدر هم را بدانیم باید به وقتی فکر کنیم که شاید هم را از دست داده باشیم. حقیقتاً قدر هر نعمتی را دانستن اینگونه حاصل می‌شود چرا که عادت‌زدگی و روزمرگی بیماری خطیری است که رنگ تکرار و کهنگی بر داشته‌هایمان می‌پاشد و ما را از قدردانی و فرصت‌طلبی باز می‌دارد حال آنکه:

« زندگی چیزی نیست

که لب طاقچه‌ی عادت از یاد من و تو برود

زندگی تر شدن پی در پی

زندگی آبتنی کردن در حوضچه‌ی اکنون است »[3]

و باید مواظب بود:

« غبار عادت پیوسته در مسیر تماشاست »[4]

باید گرد و غبارِ رخوتناکِ تکرار و ملالِ سردِ کهنه دیدن و کهنه‌پرستی و عادی شدن را از سر و روی زندگی زدود، نگاه‌ها را عوض کرد و به‌راستی:

اگر نگاه تو دیگر شود جهان دگراست

دیدن دگر آموز شنیدن دگر آموز[5]

***

همیشه با نفس تازه راه باید رفت[6]

صبح‌‌‌ها وقتی خورشید در می‌آید متولد بشویم

هیجان‌‌‌ها را پرواز دهیم

بگذاریم که احساس هوایی بخورد[7]

چشم‌‌‌ها را باید شست

جور دیگر باید دید

واژه‌‌‌ها را باید شست

واژه باید خود باد واژه باید خود باران باشد[8]

«عالم عادت‌پرستان مقام کردن دیگر است و پای همت بر عادت و عادت‌پرستی زدن دیگر»

(نامه‌‌‌های عین القضات همدانی)

اگر نگاه خود را عوض کنیم اموری که سابقاً برای ما عادی و تکراری به نظر می‌رسید تازه و نو چهره می‌نماید:

« صبح است و آفتابِ پس از بارشِ سـحر

بـر یـالِ کوه، می‌روم، از بـین بـوتـه‌‌‌ها

گویم ببیـن که از پـس چـل سال و بیشتر

باز این همان بهار و همان کوه و بازِه است

بـر شـاخــسار شــورگــز پــیـر مــرغـکی

گـویــد نـگـاه تــازه بــیــاور کــه بــنـگــری

در زیـر آفـتـاب هـمه چـیـز تـــازه اســت»[9]

از دیدگاه مولوی یکی از کارکردهای پیامبری علاج بیماری کهنه دیدن و ملول شدن و زود سیر گشتن است، اموری که برای ما کهنه و بی‌ذوق می‌گردند بسا که شایان آنند همواره تازه و ذوق‌انگیز باقی بمانند اما نفس ملول و کهنه بین آدمی است که از نعمت‌‌‌ها غافل شده و پس از مدتی هر چیزی را به محاق فراموشی و سیری و ناسپاسی می‌افکند:

انــبـیـا گـفـتـنـد در دل عــلتـیـســت

که از آن در حق‌شناسی آفتیسـت

نـعمـت از وی جملگـی علـت شــود

طعـمـه در بـیـمار کی قــوّت شـود

چنـد خـوش پیش تو آمـد ای مُــصِـر

جمله نـاخوش گشت و صاف او کـدر

بـس عزیزی کـه به نـاز اشــکار شد

چون شـکارت شـد بر تو خـوار شـد

از ســمـوم نـفـس چون بـا عـلتـی

هـرچـه گیری تــو مـرض را آلـتـی

گر بگیـری گـوهـری سنـگـی شــود

ور بـگیری مـهــر دل جـنگـی شــود

ور بـگیـری نـکتـه‌ی بـکری لـطـیــف

بعد درکت گشـت بی‌ذوق و کـثیـف

که من این را بس شنیدم کهنه شـد

چیــز دیـگـر گـو بــجـز آن ای عــَضُــد

چــیــز دیـگـر تـازه و نـو گـفـته گـیر

بــاز فـردا زان شـوی سیـرو نـفـیر

دفـع عـلـت کن چـو علت خَـو شـود

هر حدیثی کهنه پیـشت نــو شــود[10]

بنابراین تابهاری در درون آدمی نباشد، پیرامون انسان خزانی ملال‌آور بیش نخواهد بود:

گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنه

ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست[11]

شمس تبریزی می‌گوید: «صوفی‌ای را گفتند سر بر آر انظر الی آثار رحمة الله[12]، گفت: آن آثار آثار است. گلها و لاله‌‌‌ها در اندرون است.»

مولوی نیز همین مضمون را در دفتر چهارم مثنوی به نظم کشیده است:

صوفـی‌یی در بـاغ از بــهـرگــشــاد

صــوفــیــانــه روی بـر زانــو نـهــاد

پس فـرو رفت او بـخـود انــدر نُــغـول

شـد ملـول از صـورت خوابـش فضـول

کـه چـه خـسـبی آخر اندر رَز نـگـر

ایـن درخــتـان بـیـن و آثـار و خُــضَــر

امر حق بشنو که گفتسـت اُنـظُـرو

ســوی ایـن آثــار رحـمـت آر رو

گفت آثـارش دلست ای بـوالـهوس

آن بــرون آثـارِِ آثــار اسـت و بـس

بـاغــهـا و سـبـزه‌‌ها در عـین جـان

آن بـرون عـکسش چـو در آب روان

بـاغـهـا و سبـزه‌‌ها انـدر دلـســت

عکس لطف آن در این آب و گل است

عرفا و صاحبدلان می‌گویند برای اینکه شکرگزار نعمت‌‌‌های خدا باشید به کسانی بنگرید که فاقد آن نعمت‌‌‌ها هستند؛ مثلاً به نابینایان بنگرید تا قیمت بینایی‌تان را بدانید و همچنین تصور از دست دادن نعمت را بکنید تا زمانیکه واجد نعمتید غافل نمانید مثلا بگویید اگر فردا صبح که بلند شوم چشمم نبیند چه کار می‌کنم؟

قرآن نیز در جای جای متذکر این مطلب شده و آدمیان را فرا می‌خواند که تصور کنندکه اگر چیزهایی که به ظاهر خیلی عادی و معمولی به نظر می‌رسند نبودند یا نباشند چه کار می‌کردند:

«قُلْ أَرَأَیتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَیکُمُ اللَّیلَ سَرْمَدًا إِلَى یوْمِ الْقِیامَةِ مَنْ إِلَهٌ غَیرُ اللَّهِ یأْتِیکُمْ بِضِیاءٍ أَفَلَا تَسْمَعُونَ قُلْ أَرَأَیتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَیکُمُ النَّهَارَ سَرْمَدًا إِلَى یوْمِ الْقِیامَةِ مَنْ إِلَهٌ غَیرُ اللَّهِ یأْتِیکُمْ بِلَیلٍ تَسْکُنُونَ فِیهِ أَفَلَا تُبْصِرُونَ »[13]

«بگو: به من خبر دهید اگر خداوند شب را تا قیامت بر شما جاودان سازد، آیا معبودی جز خدا می‌تواند روشنایی برای شما بیاورد؟! آیا نمی‌شنوید؟! بگو: به من خبر دهید اگر خداوند روز را تا قیامت بر شما جاودان کند، کدام معبود غیر از خداست که شبی برای شما بیاورد تا در آن آرامش یابید؟ آیا نمی‌بینید؟!»

«قُلْ أَرَأَیتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُکُمْ غَوْرًا فَمَنْ یأْتِیکُمْ بِمَاءٍ مَعِینٍ»[14]

« بگو: به من خبر دهید اگر آبهای (سرزمین) شما در زمین فرورود، چه کسی می‌تواند آب جاری و گوارا در دسترس شما قرار دهد؟!»

سعدی به زیبایی می‌گوید: " تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی؟ "

تو بر کنار فراتی ندانی این معنی

به راه بادیه دانند قدر آب زلال

مقدار یار هم‌نفس چون من نداند هیچکس

ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را

کسی که قیمت ایام وصل نشناسد

ببایدش دو سه روزی مفارقت کردن

درازنای شب از چشم دردمندان پرس

تو قدر آب چه دانی که بر لب جویی

درازنای شب از چشم دردمندان پرس

که هرچه پیش تو سهل است سهل پنداری

پیامبر خدا (ص) می‌فرماید: «أنظُرُوا إلی مَن أسفَلَ مِنکُم وَلاتَنظُرُوا إلی مَن هُوَ فَوقَکُم فَهُوَ أجدَرُ ألّا تَزدَرُوا نِعمَه اللهِ عَلَیکُمُ »[15]

" به فروتر از خود بنگرید و به فراتر از خود نظر مدوزید که اینگونه از قدرناشناسی نعمت خداوند ایمن شوید"

سعدی (ره ) می‌گوید:

« هرگز از دور زمان ننالیده بودم و روی از گردش آسمان درهم نکشیده مگر وقتی که پایم برهنه بود و استطاعت پای پوشی نداشتم؛ به‌جامع کوفه درآمدم. دلتنگ یکی را دیدم که پای نداشت. سپاس نعمت حق به‌جای آوردم و بر بی‌کفشی صبر کردم»[16]

در پایان پند رودکی را به گوش جان بشنویم که گفت:

زمـــانــه پــنــدی آزادوار داد مــــرا

زمانه را چو نکو بنگری همه پند است

به روز نیک کسان گفت تا تو غم نخوری

بسا کسا که به روز تو آرزومنـد است


ارجاعات
--------------------------------------------------------------------------------
[1] -غزلیات شمس.

[2] -مثنوی معنوی، دفترششم.

[3] - سهراب سپهری.

[4] - سهراب سپهری.

[5] - اقبال لاهوری.

[6] - سهراب سپهری.

[7] - سهراب سپهری.

[8] - سهراب سپهری.

[9] -شفیعی کدکنی.

[10] -دفتر سوم مثنوی.

[11] -هـ.ا. سایه

[12] - اشاره‌ به‌ آیه‌ی 50 سوره‌ی روم «فَانظُرْ إِلَى آثَارِ رَحْمَةِ اللَّهِ کَیْفَ یُحْیِیِ الأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَآ إِنَّ ذَلِکَ لَمُحْییِ الْمَوْتَى وَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» است. (ویراستار)

[13] -سورة القصص/ 71و72

[14] -سورة الملک/ 30

[15] -متفقٌ علیه

[16] - حکایت هجدهم از باب سوم گلستان سعدی.